آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

خیال کن که غزالم؛ بیا و ضامن من شو ...

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ق.ظ

بسم الله


اتفاقات، اتفاقی نیستند ...

وقتی که دارد دو سال می شود که خمار مانده ای،

یک آن با خودت فکر می کنی که تو را چه شده است که طبیب، نسخه "دوری و دوستی" برایت پیچیده؟!

گوشه اتاق کِز می کنی و با خودت صغری ــ کبری می چینی که چرا اتوبوست تأخیر خورده؟!

آن هم یک تأخیر دو ساله...

فکر می کنی و فکر می کنی و فکر می کنی...

همان ذهن فراموشکاری که مدتهاست نتوانسته یک ایده خلاقانه بدهد، حالا عین ساعت دارد کار می کند!

دلیل و دلیل و دلیل... 

پشت هم برایت دلیل می آورد که چرا نسخه دو ساله طبیب، شده است "دوری و دوستی" 

و در همین حالتی که باریکه اشک از گوشه چشم، صورتت را قلقلک می دهد، فکری از ذهنت می گذرد که مثل زلزله هشت ریشتری زیر و رویت می کند.  

اینجاست که دلت می ریزد! 

نکند نسخه طبیب، "دوری و قهری" باشد! 

نکند از چشمش افتاده باشی!

نکند چوب خط هایت پر شده باشد!

نکند ...

.

.

.

چشمانت را بسته ای و فکر می کنی.

لحظه به لحظه نفس کشیدن سخت تر می شود؛

انگار دارند با طنابِ "بغض" خفه ات می کنند؛

کم کم آن قدر نفس کشیدن برایت سخت می شود که یادت می رود چند لحظه قبل چه چیزی به فکرت رسیده بود

 آرام آرام احساس سرما می کنی؛ و دیگر چیزی یادت نمی آید...

.

.

.

.

.

چشمانت را باز می کنی.

ساعت هشت و هشت دقیقه...

هشت ساعتی می شود که خوابیده ای؛ اما هنوز هم خستگی از تنت بیرون نرفته!

دیگر خبری از طناب دار و گرفتگی راه نفس نیست،

اصلاً یادت نیست که با طناب بغض بیهوشت کرده بودند.

خواب دیده ای، 

اما هر چه فکر می کنی یادت نمی آید که چه خوابی بوده است. 

هر چه بود که چیز خوبی نبود...

چشم هایت دارد می سوزد.

می روی جلوی آینه تا چشم ها را وارسی کنی؛ 

که رد اشک خشک شده را روی گونه هایت می بینی!

کمی فکر می کنی؛

دوباره یادت می آید:

دو سال...

"دوری و دوستی

و شاید هم "دوری و قهری" ...



مسجد جمکران

عکس: مسجد مقدس جمکران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۴
گل برگ