آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مرز ما عشق است؛ هر جا اوست، آن‌جا خاک ماست...

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۹ ب.ظ

یک. او.





دو. محمدصادق.

وقتی زبانت را در ابراز عشق نمی‌فهمند، زبان از تاولِ پا مدد می‌گیرد.


سه. من.

می‌دانی عزیز؟ توی این قاب که اولش آدم فقط یک جفت پای تاول خورده می‌بیند و یک شلوار نظامیِ به قولِ دقیق‌ترش پیکسلی و یکی دو تا فرش قدیمی و مندرس، چیزهای دیگری هم جا شده‌اند که در نگاه(های) اول به این راحتی‌ها نمی‌شود دید، به این راحتی‌ها نمی‌شود فهمید.


می‌دانی عزیز؟ من فکر می‌کنم توی این عکس، می‌شود هزار و چهارصد و اندی سال درازای تاریخ و یک دنیا پهنای جغرافیا را پیدا کرد. توی این عکس، از قطره‌های زلال اشک‌های علی(علیه‌السلام) هست که توی دل عمیق چاه می‌ریخت، تا لخته‌های خون خشکیده روی ریش‌های سپید میثم تمار که به سیاهی می‌زد. یا حتی از قبل‌تر از آن تا بعدتر از آن. توی این قابِ تقریباً خالی، می‌شود از بازوی کبود حضرت مادر(سلام الله علیها) دید، تا بازوی نداشته‌ی حاج حسین خرازی. می‌شود خاکِ نشسته روی معجر زینب(علیها السلام) را دید و طرّه‌ی موی دختر خرمشهری را. توی این عکسِ یکی دو مگاپیکسلی می‌شود از ابوذر دید و عمار و مالک، تا امام خمینی و امام موسی صدر و حاج همت و محمّد جهان آرا. توی این عکس می‌شود شعب ابی‌طالب را دید و سیاه‌چاله‌های خلفای عباسی را. توی این عکس می‌شود غار حرا را دید، مکه را و کوچه‌های مدینه و کوفه و کربلا و شام (و امان از شام...) را. می‌شود ایران را دید، مصر را و هند و چین و عثمانی و فتح آندلس و سقوط آندلس را. حتی می‌شود روزی را دید که کلمه‌ی حق بر باطل پیروز و فائق شده باشد و تمام آدم‌های این کره‌ی خاکی، همین‌ها که امروز با هم می‌جنگند و گاهی تشنه به خون یک‌دیگر می‌شوند، زیر یک بیرق واحد و برای یک آرمان مقدس واحد جمع شده باشند.


می‌دانی عزیز؟ به زعم من، ممکن نیست که این همه حرف، این همه قصه و این همه تاریخ؛ این همه آدم، این همه مجاهدت و ایثار و فداکاری توی یک عکس جا شوند. محال است بتوانیم کل دنیا را توی یک عکس که از یک نمازخانه‌ی احتمالا کوچک گرفته شده، جا بدهیم.

مگر آن که ...


به زعم من، تنها دین و فقط مکتب انقلابی است که چنین ظرفیتی دارد. فقط یک شیعه‌ی امیرالمؤمنین به ظرفیتی می‌رسد که می‌تواند به ناممکن بودنِ ناممکن‌ها اعتنا نکند. تنها زمانی می‌توانیم جمع نقیضین باشیم که به علی(علیه السلام) اقتدا کنیم. اقتدا کنیم به علی که مجاهد روز بود و متهجد شب. به او که در بحبوحه‌ی روز، حاکم بود و در دل شب، عارف. نه این‌که حکومت علی(علیه السلام) از عرفان او جدا باشد. برا من که قدِ فهمم کوتاه است، شب و روز علی(علیه‌السلام) با هم فرق می‌کند. اما نه برای مصطفی چمران. برای مصطفی چمران، دکتر بودن و چریک بودن و وزیر بودن و معلم بودن و عاشق بودن و مبارز بودن فرقی نمی‌کند. چون مصطفی به علی(علیه السلام) اقتدا کرده، چون مصطفی در علی(علیه السلام) غرق شده است.

برای همین است که مصطفی می‌تواند توی آن علفزار، زیر نور مطبوع خورشید، وقتی لباس جنگ پوشیده و در یک دستش اسلحه گرفته، با دست دیگرش آفتابگردانی را با لطافت هر چه تمام‌تر، نوازش کند.




+ «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین» (مبارکه‌ی بقره، شریفه‌ی ۲۵۰)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۹
علیرضا توحیدی