آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

دنیا، برای از تو سرودن؛ ...

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ

یک روز بالاخره، می‌آیی پرستو.

یک روز بالاخره می‌آیی، از پشتِ پیچ کوچه‌ی قدیمی ِ خانه‌ی پدری.

یک روز تو می‌آیی مثل مسافری که دارد از همسایه‌مان آدرس می‌پرسد.

یا مثل تمام غریبه‌هایی که می‌بینم و انگار می‌شناسم‌شان.

یک روز تو می‌آیی و آمدنت، تمام بغض‌ها و دلتنگی‌ها و دردها را از یادم خواهد برد.

یک روز تو می‌آیی از پشت تمام فکرها و حرف‌ها و شنیده‌ها و آرزوهام.

یک روز تو می‌آیی؛ به تمام باورهای پاکِ بزرگِ من رنگ زندگی می‌پاشی.

یک روز تو می آیی و تمام واژه‌های بیهوده‌ی مرا دور می‌ریزی؛

و من، آن‌گاه شاعر خواهم شد.


آن روز که بیایی؛

خورشید شادمانه‌ترین طلوعش را خواهد کرد

و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت،

قلب‌ها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت،

و فرشته‌ها، برایمان سرودهای خوشبختی خواهند خواند ...


آن روز که بیایی ...


گاهی، تو را، کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر، دلخوشی خواب‌ها کم است ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۲۸
علیرضا توحیدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">