آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

اگه هنوزم عاشق منی ...

چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

و لَنَبلُوَنَّکُم

بِشَیء ٍ

مِنَ الخَوف

و الجُوع

و نَقصٍ مِنَ الأموال

و الأنفُس

و الثَّمَرات


و بَشِّرِ الصّابِرین ...


(سورۀ بقره - آیۀ 155)


حتی اگر فراموش کنم که مخاطب‌ات توی این آیه‌ها - همان‌جور که دو سه آیه قبل گفته‌ای - «الذین آمنوا»اند، حتی اگر به رویت نیاورم که من هیچ‌وقت جزو دار و دسته‌ی مؤمن‌هات هم نبوده‌ام، حتی اگر قبول کنم بی آن‌که مؤمن باشم داری می‌آزمایی‌ام و مبتلایم می‌کنی ...


اما آن‌جایی که زمزمه می‌کنم:

سیّدی ...

أنا الصّغیر الذى رَبَّیتَه

و أنا الضال الذى هدیتَه

و أنا الوَضیع الذى رَفَعته

و أنا الخائِف الذى آمَنتَه

و الفقیر الذى أغنَیته

و الضَّعیف الذى قوّیته

و الذّلیل الذى أعززته

و السّائل الذى أعطیته

و المستضعف الذى نصرته

و أنا الطَّرید الذى آویته ...


این‌جاها که دیگر مؤمن بودن نمی‌خواهد... این‌جاها که من را هم باید قبول می‌کردی... این‌جا که دیگر برای جدا کردن خوب‌هات شرط نگذاشته‌ای... تویی که مرا ابتلاء داده‌ای، تویی که مرا قاطی جرگه‌ی مؤمن‌های خواستنی‌ت کرده‌ای، چرا صدایم را ...؟


حالا که من کوچکم، حالا که من راهم را گم کرده‌ام، حالا که من افتاده‌ام، چرا ربوبیت نمی‌کنی؟ چرا هدایتم نمی‌کنی؟ چرا بلندم نمی‌کنی؟...

حالا که من ترسیده‌ام، حالا که دارم کم‌کم - مثل همیشه‌ی تنهایی‌هام - جا می‌زنم، حالا که می‌بینی چقدر بی‌قرارم؛ چرا آرام‌م نمی‌کنی؟ چرا نمی‌آیی مرا در امنِ آغوشت بگیری؟ حالا که انگار همه از خود رانده‌اندم، چرا نمی‌آیی کنارم بمانی تا خیالم از بابت تمام تنهایی‌ها و دردها و رنج‌ها راحت باشد؟

حالا که دارم صدایت می‌زنم، حالا که از پا افتاده‌ام، حالا که تو را می‌خواهم، کجاست عطا کردنت؟ کجاست یاری کردنت؟ کجاست نزدیک بودنت؟ کجایی که مرا عزیز کنی؟ قوت‌م دهی؟ یاری‌ام کنی؟ کنارم باشی؟...


تو که می‌دانی من میان آن مؤمن‌های خوشگل و تمیز و مرتب‌ات جا نمی‌شوم. تو که می‌دانی من پر از گیر و گورهای باز نشدنی‌ام. تو که خودت می‌دانی چقدر فرق دارم با همین دور و بری‌هام حتی. پس چرا باران رحمت بلاهات را بر سرم می‌بارانی؟ چرا به مو می‌رسانی ولی نمی‌بُری؟! تو که می‌دانی من ضعیف‌ام، می‌دانی زود خسته می‌شوم، زود شک می‌کنم، زود جا می‌زنم و خودم را گم و گور می‌کنم.

تو که تمام این‌ها را می‌دانی...


یک جایی هست توی دعای ابوحمزه؛ همین که از شب قدر دوم امسال تا حالا به لطف سید حسن باهاش مأنوس شده‌ام، یک جایی‌ش هست که بعد از این‌که خوبِ خوب از خوبی‌های تو می‌گوید و از بدی‌هایی که ما آدم‌ها در جواب تمام خوبی‌هات می‌کنیم، از این‌که تو خوبی‌هات را برای ما نازل می‌کنی و ما جز بدی برای تو نداریم؛ بعد از همه‌ی این‌ها چند تا جمله دارد که حس می‌کنم اینجاها امام سجاد(ع) دیگر نتوانسته در مقابل تمام خوبی‌هات و زیبایی‌هات طاقت بیاورد، انگار که یک جورهایی شروع کرده باشد به قربان صدقه‌ات رفتن، همین‌جوری که عاشق‌ها توی نامه‌هاشان یا توی زمزمه‌های خلوت‌شان با هم عشق‌بازی می‌کنند؛ درست همین‌جور که سید حسن می‌خواند:


فَسُبحانَکَ ما أحلَمک

و أعظمک

و أکرمک

مُبْدِئاً و مُعیداً

تَقَدَّسَتْ أسمائُکَ

وَ جَلَّ ثَناؤُک

و کَرُمَ صَنائِعُکَ وَفِعالُکَ ...


أنت یا اِلهى اَوْسَعُ فَضْلاً

وَ أعظَمُ حِلماً

مِنْ اَنْ تُقایِسَنى بِفِعْلى وَخَطیئَتى ...


فَالعَفْوَ

العفو

العفو ...


سَیّدى

سَیّدى

سَیّدی ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۵
علیرضا توحیدی

نظرات  (۲)

مرا به صبر کمم آزموده ای هر بار

بگو چکار کنم دست از امتحان بکشی
پاسخ:
دقیقا همین! :))
قلمت ب قلمم نزدیک شده
قلمم از قلمت دور شده
:)
پاسخ:
تواضع داشته باش یه کم -_-

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">