در ستایش دستهات ...
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۸ ق.ظ
دستهات را میگیرم توی دستم و انگشتهام را سُر میدهم روی لطافت انگشتهات. دستت را بالا میآورم و کمی سرم را خم میکنم. لبهایم را آرام میگذارم روی انگشتهای کشیدهات و میبوسمشان.
دستهایت، پرستو؛ دستهایت همیشه برای من نمادی از بخشندگی بودهاند. چیزی که همیشه در پیاش گشته و کمتر یافته بودم. نمادی از روح وسیع بخشندهای که میشود خدا را در پیچ و خمهای ظریف و نازکش پیدا کرد. بخشندگیای به وسعت تمام خطاهای ریز و درشتی که من مرتکب شدهام و تو انگار اصلا ندیدهای شان.
حالا تو اینجایی، کنار من؛ و من دستهات را گرفتهام توی دستهام و دارم لمسشان میکنم، انگار که لطیفترین حریرها را.
حالا من اینجایم، بدون تو؛ و چقدر دلم میخواهد تو بودی تا صورتم را پنهان کنم میان دست هایت، و آنقدر ببویمشان تا آرام آرام، قطرههای اشکم تمام دستانت را خیس کند.
۹۳/۰۹/۲۸