من از تو مینویسم و ... این کیمیا کم است!
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ
" اکسیر من!
نه اینکه مرا شعر تازه نیست " ...
بعضی حرفها را، بعضی شعرها را اصلا نمیشود سرود، پرستو؛ نمیشود شنید.
بعضی حرفها را باید باشی تا بگویم، باید باشی تا بفهمی.
بعضی حرفها را باید لمس کرد، باید بویید، باید دید.
" سرشارم از خیال،
ولی این کفاف نیست ...
در شعر من،
«حقیقت یک ماجرا»
کم است " ...
و حقیقتِ گمشدهی ماجراهای شعرهای کوچک من، چه کسی میتواند باشد، جز تو؟!
علیرضا قربانی :: پردهنشین ( موسیقی تیتراژ ) :: (+)
پ.ن: بعد از نوشتن این سطور - در یک شب بلند یلدا - ، فردایش تازه فهمیدم اصلا اینها نمیتواند برای پرستو باشد.
اصلا کسی - یا چیزی - که این حرفها و شعرها و سطرها برایش صدق کند، اساسا نمیتواند توی ظرفهای کوچک این دنیا جا شود.
۹۳/۱۰/۰۱