آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

آب، نان، آواز

آدمی را آب و نانی باید و آن‌گاه، آوازی ...

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

چرا رفتی؟ چرا من بی قرارم؟

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ

بسم الله


رفتن، بهانه نمی خواهد ...

یک دلخوری کوچک، می شود دلیل بزرگی برای پس انداز کردن همه خاطرات در قُلّکی که قرار است زیر درخت گردوی باغ پدربزرگ دفنش کنی.

یک کم محلی ساده، می شود بزرگترین دلیل برای اینکه قلم سیاه برداری و همه خاطرات سفید را خط خطی کنی!

یا شاید هم خیانت را در گلویت فرو می دهی تا اسمش را بگذاری بهانه!

همه اش می شود یک چمدان کوچک پر از فراموشی برای رفتن؛ یک عالمه بغض برای گیر کردن در گلو، یک دنیا غصه برای خوردن و یک دریا اشک برای ریختن ...

.

.

.

ماندن، اما بهانه می خواهد ...

یک شانه همیشه آماده برای سرت،

یک آغوش همیشه گرم برای بغل کردنت،

یک جفت نگاه خیره برای چشمانت،

یک دست آشنا برای نوازش کردنت،

یک حبّه عشق کوچک که بیاندازی درون فنجان قلبت،

و شاید هم یک خانه سرد با خاطرات گرم قدیمی اش ...

ماندن، یک بهانه ساده می خواهد؛

می خواهد که یکی باشد که باشد؛ بشود برایت تنها کسی که باید بشود!

ماندن، تو را می خواهد .../

.

.

.

خسته از شعرهای فرسوده،

خسته از سگ دوهای بیهوده،

به گناهِ نکرده آلوده،

مثل این روزهای اهوازم ...

 

چرا رفتی؟ چرا من بی قرارم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۲۸
گل برگ

اصلا یک حس و حال بدی دارم این روزها، پرستو.

این روزها هر وقت به‌ت فکر می‌کنم، تصویر یک خیابان خیس ِ باران‌خورده توی ذهنم جان می‌گیرد. توی این قاب، من و تو نشسته‌ایم توی ماشین؛ من دارم رانندگی می‌کنم لابد و تو، سرت را تکیه داده‌ای به شیشه‌ی سرد و مه گرفته.

از همین‌جا، از توی خیال‌های من هم پیداست، که بغض کرده‌ای شاید؛ که دلت نمی‌خواهد با هیچ‌کس حرفی بزنی، حتی با من.

حتی دست‌هات را گذاشته‌ای دور از دست‌های من، که نتوانم لمس‌شان کنم، شاید. حتی دست‌هات را، حتی دست‌هات را ازم دریغ می‌کنی.

چه تصویر غم‌انگیزی است، پرستو؛ چقدر دور از همیم و سرد.



می‌دانم، پرستو؛ من می‌فهمم.
یک روزهایی آدم دلش می‌خواهد سکوت باشد، تنهایی باشد؛ بنشیند به تمام چیزهایی که توی پس‌کوچه‌های ذهنش گم شده‌اند فکر کند. به جاهای خالی زندگی‌ش، شاید. یا به تمام آدم‌هایی که آرام آرام، تصویرشان توی ذهنش محو و بی‌معنی شده است.

و چقدر دردناک است این روزهایت، پرستو؛ برای کسی که بی حد، دوستت دارد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۰۳
علیرضا توحیدی